بین کارمندی و کارفرمایی یک مرحله پنهان هست که من اسمشو گذاشتم کارفرمندی
کارفرمندی یک مرحله مهم از بلوغ یک کارمنده، وقتی که فقط کارها و وظایف رو انجام نمیده. نسبت به ارزش آفرینی وظایفاش احساس مسئولیت میکنه و سعی میکنه که هر روز بهتر و بهینهتر کارهاش رو انجام بده. به این فکر میکنه که چرا باید این کار رو انجام بده ، این کاری که انجام میده چه نقشی در سازمان داره. چه تاثیری از کارهای دیگران و نحوه عملکرد اونها میپذیره و چه تاثیر در کارها و وظایف اونها میذاره.
توی این مرحله اون کارمند دید عمیقتری نسبت به کارها و فرآیندهای سازمان پیدا میکنه و دیگه براش مهم نیست چقدر حقوق میگیره یا چه شرایط کاری سختی داره. سعی میکنه وظایف رو به بهترین شکل انجام بده و به صورت مستمر سازمان رو به جلو ببره ، چه سازمانی از چنین کارمندی بدش میاد؟ هیچکس! اما قسمت ناراحت کننده این قصه اینه که ، برای یک موجود به این جذابی معمولا در سازمانها چنین اتفاقاتی میافته
۱. ببخشید که عامیانه میگم، کارمندان ضعیف و چاپلوس زیرآب اونها رو میزنن
۲. سازمان متوجه تغییر اونها نمیشه و دلسرد میشن
۳. به فکر راهاندازی کسب و کار شخصی میافتند، درصورتی که میتونستن تو سازمان بمونن و بدون هزینه کارفرمای واحد خودشون باشن
حالا چطور باید قدر این افراد رو دانست؟
۱. زمین بازی اونها رو بزرگتر کرد
۲. برای رشد کردن به اونها مسیر داد
۳. به اونها اختیار عمل و قدرت تصمیم گیری داد
سعی میکنم بیشتر در مورد کارفرمندها بنویسم
امیر حسین اسماعیلی